کاری با این ندارم که محمد خاتمی کار خوبی کرد که رأی داد، یا کار بدی کرد.
در این بارهها انواع اظهارنظرها و مباحثهها، نت را برداشته است (که
البته، ابعاد مثبت این مباحثات خیلی بیشتر از ابعاد منفی آنها است.) در
این چند سطر، کاری با ارائهی قضاوت فعلی خودم هم ندارم - و البته متوجّه
هستم که بخشی از این قضاوت نیز با مقداری گذشت زمان دقیقتر میشود. با این
هم اصلاً کاری ندارم که توضیح محمد خاتمی - که با توجه به شرایط خاص
سیاسی، چندان هم مبسوط نیست- برای چه نسبتی از مخاطبان
راضیکننده/قانعکننده هست، یا برای چه نسبتی از آنان چنین نیست. با شدت
شوک وارده به عموم کنشگران سبز و ارزیابی منفی بخش بزرگی از آنان از این
مسأله (در مقطع حال) هم کاری ندارم. با احتمال وجود نکاتی مثبت در وقوع
همین رخداد در حال یا آینده هم کاری ندارم!ا
نتیجهی این حرفها و بحثها و قضاوتها برای هر کس هر چه که باشد، باشد.
نه که منظورم این باشد که ارزش ندارد یا مهم نیست. خیلی هم ارزشمند است و
مهم. اما من اکنون دارم به فرآیند دیگری نگاه میکنم که به نظرم، همهی این
تلاطمها دارند در بستر آن رخ می دهند؛ و این بستر برایم بسیار ارزشمند
است و عزیز. از بابت وجودِ همچنانِ آن، و انگار که بالندگیاش، احساس مثبتی
دارم؛ شاید حتّی بتوانم بگویم از بابت استمرار وجود و تداوم بروز و حضور
این فرآیند – اگرچه اینبار ظاهراً متشتّت و متلاطم- بر خودمان میبالم!ا
در میانهی تلاطم این هیاهوها، جنبش سبز یک بار دیگر در حال بروز و تمرین
آن دسته از ارزشهایی اساسی است که مورد باور جمعیِ کنشگران، نخبگان و
راهبران همراه آن قرار دارد؛ اصولی مهم که تفاوت مبانی فرهنگ سیاسی
اپوزیسیون با فرهنگ حاکمیت را یک بار دیگر به منصهی ظهور و بروز
گذاردهاند: "پاسخطلبی" و "پاسخگویی".
عموم کنشگران و نخبگان، حق بدیهی خود میدانند که از یکی از راهبران همراه
خویش "پرسش" کنند، و او را به پاسخگویی فرابخوانند؛ و او نیز بداهتاً
پاسخگویی (آن هم نسبتاً سریع) را وظیفهی خود میداند. با بحثهای فرعی-
اگرچه مهم- دیگر کاری ندارم، که پاسخ چقدر قانعکننده بود یا نبود. با آن
عوارض منفی که مواردی از فحّاشی و تهمت و توهین با این زلال جاری مخلوط شد
هم کاری ندارم. این عوارض فرعی، اصل آن جریان ارزشمند را زیر سؤال نمیبرد
(،اگرچه طبعاً در جریان بلوغ آیندهمان اینها هم کمتر خواهد شد). آنچه
برای من دوستداشتنیتر است، این است که کنشگران، نخبگان و راهبران همراه،
لزوم این اصول (پاسخطلبی و پاسخگویی) را در مسیر کنش جمعی خویش چنان حاضر
و "بدیهی" میدارند و میدانند، که احتمالاً اغلب آنان در میانهی این همه
قیل و قال، به این که همین "بدیهی" است که اینک جاری است و در حال وقوع و
تمرین شدن، توجّهی ندارند. توجّهات، بیشتر به سوی محتواها و فحویهای
برخاسته از این بستر است، و نه به خود بستر. و اتفاقاً، من دقیقاً از همین
مغفول ماندن اصل بستر است که احساس خوبی دارم! این علامت بسیار خوبی است.
آنچه به عنوان فرهنگ سیاسی از یک جمع همکنش، در حال تولید طبیعی (نزدیک
به جاافتادن و بدیهی شدن) باشد، اغلب در همان زمان مورد توجّه قرار
نمیگیرد. مثل ماهی اعماق اقیانوس، که وجود بدیهی آب در اطرافش عمدتاً مورد
توجّهش نباشد.
این بخش از فرهنگ سیاسی اپوزیسیون – به عنوان تداوم آنچه اعتراضات مدنی
سال 88 را نیز شکل داده بود- به لحاظ هستیشناختی با فرهنگ سیاسی مورد
نظر، مورد حمایت و جاری در ارکان حاکمیت، تفاوت بنیادین دارد (تصورش را
بکنید، در میان اقتدارگرایان، چنین خواست شدیدی به پاسخگویی راهبران را!)؛
و امروز که این فرهنگ سیاسی در میان ما جریان خویش را به نمایش گذاشته، و
یک بار دیگر همهی ما را به تمرین واداشته، ضمناً به صورت نامحسوس، رطوبت
جریان زلال خویش را به آن بخشهای دیگرگون پیکرهی اجتماعی-سیاسی ایران نیز
نفوذ خواهد داد و در ارتقای فرهنگ سیاسی آن بخشها هم تأثیرگذار خواهد
بود.
اینها بخشهایی از همان پروژهها هستند که جنبشهای مدنی تغییرطلب مبتنی
بر عدم خشونت، متدرجاً در مسیر کنش خویش به پیش میبرند، و ضمن حرکت همچنان
که شکل می گیرند، شکل هم میدهند.
نمیخواهم بگویم که در لیوان این ماجرا، بخش خالی وجود نداشته! امّا فکر
کردم در میان این همه توجّه به بخش خالی لیوان، انگار بخشی از لیوان هم پر
است، آن هم از اکسیری حیاتی. با تأسّی به ارزشمندی و روحافزایی این بخش
مثبت، و با توجّه آگاهانه به تداوم وجودش و ارزشمندیاش (ارزشمندیِ پیشرفت
در مسیر جاافتادن پاسخطلبی و پاسخگویی)، میتوان بر تنشهای پدیدآمده در
آن روح جمعی، تا حدودی مرهم نهاد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر